با رفقا رفته بودند آب و هوایی عوض کنن هر کسی مشغول انجام کاری بود قرار شد پسر نوجوان ما هم از رودخانه آب بیاورد تا چایی درست کند؛ظرف را برداشت و حرکت کرد آرام آرام از شیب ملایم کنار رودخانه پایین رفت پشت بوته ها و شاخه ها که رسید صدای خنده و شوخی و شنا کردن چند دختر جوان را شنید....هیچکس او را نمی دید اما او میتوانست به خوبی دخترها را نگاه کند😈 با دستانی لرزان ... اگه میخوای در مورد این اتفاق بیشتر بدونی، دعوت رو لبیک بگو و یاعلی😍👇 ✅ دعوتنامه ایتا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2186149893C0354e1d5e9