✍ روایت خاطره:
فرش کوچکی انداخت گوشهی حیاط خانهی پدریاش توی آفتاب پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد. دست و پیشانیاش را میبوسید و میگفت: همهی دلخوشی من توی این دنیا، پدرمه. دوباره پیشانیاش را بوسید. خندید پدرش خندید
#گزیده_ی_خبرها👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1752760323C3dffc8e554@gozideyekhabarha