🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇 . تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۶ . وحید گفت بریم کوله‌هایمان را بزاریم جایی. نپذیرفتم؛ فرصت دیدن و نوشتن را از دست میدهم. پیچیدیم به مظفری جنوبی. چندبسیجی جلویمان را گرفتند: - کی هستید؟ - خبرنگار -کارتت؟ -اصلا تو خودت کی هستی؟ کارت نشون بده! پُر آمدم، کشید عقب! وحید گفت «بابا! انقدر کل‌کل نکن.من فقط کارت خانه‌سینما دارم!» خانمی میانسال(چادری)زنبیل میوه بدست در پیاده‌رو؛ درکش نکردم! منطقه پراست از کوچه‌پس‌کوچه و راه فرار. وحید چهارراه‌ولیعصر پیاده شد. پارک‌شهر پر است از بسیج. امروز بسیج تمام قد آمده؛ لجنی، پلنگی و لباس شخصی‌. منطقه شده پادگان نظامی! از رفتن به میان نیروها حذر می‌کنم. دلم می‌خواهد از معترضین بنویسم. چند دهه‌هشتادی در پارک رو به‌ دیوار و چشم‌بسته. محمد طلایی(بسیجی)زد پشتم: - جواد اینا چیه مینویسی؟ - مگه دروغه؟ -نه! ولی گند زدی به بسیج! اینها آموزش ندیده‌اند! این برخوردها طبیعیست! -منظورت فحش‌های ناموسی‌ست؟! . یکی (بسیجی) آمد: «آقا جواد! من دانشجویم. بخدا ما فحش نمیدیم! همه رو یکی نکن. چندنفر از بچه‌هایمان را با چاقو زدند.» گفتم: «باشد! شما تلافی نکن.» شماره گرفت که بروم مسجدشان کلاس تاریخ انقلاب. مدامnonumber زنگ می‌زند! طلایی خواست ببرمش میدان‌ولیعصر، پیش بچه‌های گردانشان. نصف گردان‌شان بچه‌های رسانه‌ای هستند؛ جنگ نرم و سخت را باهم می‌کنند! هرکسی می‌بیندم ، اول روبوسی سرد و بعد سرزنش! کیوان میگوید «نمی‌دانم جای تو کتک می‌خوردم می‌نوشتم یا نه؟! من خیلی ازت دفاع کردم. ولی سه روز خوراک دادی به ضدانقلاب.» کلافه‌ام از بس توضیح دادم که مسئله شخصی نیست! این روند حاکم بر میدان است و بحران و نفرت‌افکنی را چندبرابر می‌کند. یهو کنار گل‌فروشی شلوغ شد. رفتند آنجا. نشستم زمین. کوله‌ام سنگین است. دو موتوری آمدند. لباس‌مشکی‌ به دیگری گفت: این باشماست؟ گفت نه. پینت‌بال بدست آمد سمتم. جای گلوله‌ها درد گرفت! گفت «یالا برو!» گفتم «من با...» یهو زد تو صورتم. دوبار. بلند که شدم، پینت‌بال رو آورد بالا! طلایی و کیوان داد زدند این جواد موگویی است، با ماست. دختر (بی‌روسری) و پسری رسیدند. پسر گفت «این آقا جواد مستندسازه». شبیه معلم‌ زبان‌های دبیرستان (غیرانتفاعی) است! لباس‌مشکی رفت که بزندش. نگذاشتم. دو بسیجی موتوری رسیدن: «این موگویی منافقه! با من‌وتو مصاحبه کرده! بدو گمشو...» هجوم آوردند. طلایی و کیوان مانع شدند. دو دسته شدند! عده‌ای می‌خواهند بزنند، عده‌ای مانع. به طلایی داد زدم «این کیه؟» لباس مشکی آمد جلو: «سیدمرتضی(؟؟)ببینم چه...» فحش رکیک رکیک‌تر ... آموزش ندیده‌اند! طبیعیست! . 💢 @h11_t11 .