🔻دین‌شناسیِ دین‌ستیزانۀ شریعتی: تولّد ماتریالیسمِ دیالکتیک در دامان اسلام 🖊مهدی جمشیدی ۱. من در سال‌های اخیر، پژوهشی را با عنوان «استاد مطهری و چپ‌های ایرانی» نگاشته‌ام که در قالب کتاب، منتشر خواهد شد. در فصلی از این کتاب، به ماجرای تقابل و تعارض استاد مطهری با علی شریعتی پرداخته‌ام و به‌گمانم، تمام یا اغلب مواضع استاد مطهری را دربارۀ شریعتی در آن آورده‌ام. پیش از این هم به سبب مناقشه‌ها و مباحثه‌هایی که وجود داشت، این مسأله را از نظر بسیاری از بزرگان و اصحاب معرفت، مطالعه و دربارۀ آنها تأمّل کرده‌ام. به جز این، در دورۀ کوتاهی از حیات فکری‌ام نیز اندک تمایلی به نوشته‌های شریعتی داشته‌ام و آنها را با دقت مطالعه کرده‌ام. ۲. استاد مطهری، چندی پس از آن‌که شریعتی را به حسینیۀ ارشاد دعوت می‌کند، به‌تدریج درمی‌یابد که تفکّر شریعتی، آغشتۀ به «ماتریالیسمِ دیالکتیک» است و او در حقیقت، سرباز همان دشمنی است که مطهری برای مبارزه با آن، شریعتی را به حسینیه فراخوانده است. از سوی دیگر، مطهری درمی‌یابد که شریعتی، انحراف‌ها و التقاط‌ها و کج‌اندیشی‌هایش را پذیرا نیست و می‌خواهد به مسیر خویش ادامه بدهد. شریعتی که اینک، قدرت اجتماعی یافته و مخاطبانش حتی از مطهری نیز فزونی گرفته‌اند، دیگر حاضر نیست دین‌فهمیِ خود را ذیل نظارت مطهری، تعریف کند. از جمله دلایل اصلیِ کناره‌گیری مطهری از حسینیۀ ارشاد، همین خطی بود که شریعتی در پیش گرفت؛ چیزی که «مارکسیسمِ اسلامی» خوانده می‌شد. طرح شریعتی، «پروتستانتیسم اسلامی» بود و نه «بازگشت به خویشتن اسلامی»، و مطهری، این حقیقت را فهمیده بود و نمی‌توانست نسبت به آن بی‌تفاوت باشد. ۳. مطهری در حاشیۀ کتاب‌های شریعتی، نکته‌های انتقادی و چالشی‌ای نگاشته که در سال‌های اخیر، سه جلد از آنها منتشر شده‌اند. این مواضع، «صریح» و «گزنده»‌اند؛ چنان‌که در آنها، مطهری هم از آفات اخلاقی شریعتی می‌گوید و هم از آفات اعتقادی او. در بخش فکری، مطهری بارها تصریح می‌کند که گفته‌های شریعتی، دربردارندۀ «انکار دین» است و با «ضروریّات دین»، نمی‌خواند. مطهری تأکید می‌کند که شریعتی، «نگاه ابزاری» به دین دارد و برای وی، دین و غیردین، هم‌عرض هستند. به دلیل فشارهای اجتماعی که حامیان متعصّب شریعتی ایجاد کرده بودند، مطهری هرگز نمی‌توانست این مواضع را عیان کند، اما خوشبختانه این یادداشت‌های شخصی، به جا مانده و امروز می‌توان به‌روشنی فهمید که مطهری، وی را فردی التقاطی می‌دانسته که از مرزهای قطعیّات دین، عبور کرده بود. اگر نامۀ محرمانۀ مطهری به امام خمینی را نیز به این مواضع اندرونی وی اضافه کنیم، داستان بسی غم‌انگیزتر نیز می‌شود؛ آن نامۀ تند و صریح، تفکّر شریعتی را یک بحران بزرگ و انحطاط جدّی نشان داد که بلای جان دین و تفکّر دینی در ایران شده است. ۴. به‌نظرم تنها کسی‌که نقدهایش به شریعتی در آن دورۀ تاریخی، در پوسته و ظاهر متوقف نمانده بود و همانند مطهری، عمق و اتقان معرفتی داشت، استاد مصباح بود. وی به‌صورتی عجیب، موضعی مطابق مطهری داشت و هر دو، یک سخن را می‌گفتند. دیگران، یا چنین درکی نداشتند و انحراف و التقاط را تشخیص نمی‌دادند، و یا حسّاسیّت چندانی نداشتند و ستیز با التقاط، دغدغۀ اصلی‌شان نبود. خصوصیّت «التقاط‌ستیزی»، یکی از وجوه اشتراک مطهری و مصباح بود؛ با این‌که این دو، آمدوشد چندانی با یکدیگر نداشتند. به یاد دارم که یک‌بار از استاد مصباح پرسیدم که شما ارتباط جدّی و مستمر با استاد مطهری داشتید؟ ایشان با همان تواضع همیشگی پاسخ دادند که: من در زمان، بچه بودم و با ایشان، فاصلۀ فراوان داشتم. کسانی‌که امروز، استاد مصباح را به دلیل مخالفت با شریعتی ملامت می‌کنند، نمی‌گویند که موضع مطهری، تندتر از او بود. ۵. اگر شریعتی در دهۀ پنجاه، یکی از پرچم‌داران التقاط «اسلام» و «مارکسیسم» بود و بدین‌جهت، تباهی و ضلالت آفرید و نقش منفی و مخرّب ایفا کرد، در دهۀ هفتاد و هشتاد که مارکسیسم از سکه افتاده بود و لیبرالیسم در جامعۀ ایران، غوغا انگیخته بود، التقاط «اسلام» با «لیبرالیسم»، رونق یافته بود. این التقاط، سه لایۀ موازی و فزاینده داشت: عبدالکریم سروش در حلقۀ کیان، مسیر «لیبرالیسم معرفتی» را در پیش گرفت و به قبض و بسط معرفت دینی و نسبیّت فهم دینی و پوپریسم رسید؛ اکبر هاشمی‌رفسنجانی در دولت سازندگی، مسیر «لیبرالیسم اقتصادی» را انتخاب کرد و به تعدیل اقتصادی و اقتصاد آزاد و اشرافیّت و تکنوکراتیسم و ثروت‌های بادآورده رسید؛ محمد خاتمی نیز در دولت اصلاحات، مسیر «لیبرالیسم سیاسی» را پیمود و به دموکراتیزاسیون و تساهل‌وتسامح و اباحه‌گری و سکولاریسم رسید. برداشت من این است که تعبیر «واگرایی‌های دهۀ هفتاد» که آیت‌الله خامنه‌ای به کار برده است، اشارۀ هوشمندانه به همین خطِ التقاطیِ سه‌لایه است. ✍مهدی_جمشیدی