یکی دیگر از این موارد، فرستادن «جریر بن عبدالله بَجَلی» در اوایل حکومت امیرالمومنین(ع) بود که حضرت او را به نزد معاویه فرستاد تا با وی مذاکره کند تا او وادار به تسلیم شده و با امام علی(ع) بیعت کند. او موفق نشد و مالک اشتر هم گفت که من به «جریر بن عبدالله بجلی»اعتماد ندارم و بعداً هم «جریر بن عبدالله بجلی» تعلل کرد و موفق نشد و امام(ع) هم وقتی دید که او موفق نشد و مسائل جنگ پیش آمد، او را توبیخاتی کرد و از منطقه حضرت جدا شد و خانهاش را هم خراب کردند.
علت اینکه حضرت او را برای اینکار میخواست نیز حکمتهایی دارد که یکی از این حکمتها شاید این بود که میفرمود یک نفر مانند خودشان را که با آنها دوست و مانند آنان بوده و میتوانست مذاکره و چانهزنی کند را بفرستد. و اِلّا اگر فرد نابی مانند مالک را میفرستاد، موفق نمیشد که با مذاکره چیزی را بهدست بیاورد و همان اول اختلاف میشد و برمیگشت. بله حضرت هم میدانست که او نیروی مخلص و نابی نیست.
یکی دیگر از موارد نیز در جنگ جمل بود که امیرالمومنین(ع) دیدند که مالک اشتر به داخل شهر بصره رفته و در کوچهها مردم را تعقیب میکرد. به او نامه نوشتند کسانی که فرار کردند را تعقیب نکن؛ نقل شده که مالک در ابتدا نامه را زیر زین اسب خود گذاشت و بعداً که نامه را باز کرد و خواند، بازگشت. موردی دیگر که برخی درباره آن اختلاف دارند این است که میگویند وقتی امام(ع) در جنگ صفین اولین بار به مالک اشتر فرمودند که بازگردد، بازنگشت و و بار دوم بود که به فرمان حضرت امیر تن داد!
در پاسخ به این سوال باید گفت در برخی شرایط یاران حضرت علی از جمله مالک اشتر میدیدند که گروههای فشاری در حال فشار آوردن به حضرت برای تحمیل خواسته خود مبنی بر پایان جنگ هستند. از آنجا که یاران حضرت از نیت باطنی امیرالمومین مطلع بودند و میدانستند که امام گاهی برای خنثی کردن فشارها به کاری مشخص فرمان میدادند به همین منظور برای تحقق نیت باطنی امام، در ظاهر توجهی به دستور ایشان نمی کردند و به سرعت در پی تحقق نیت باطنی امام اقدام می کردند تا در واقع خدمت واقعی را به امیرالمومین انجام دهند. در قضیه صفین نیز چنین حالتی برای جناب مالک پیش آمد ولی بعد از آنکه به او پیام رسید که جان حضرت در خطر است، مالک اشتر بلافاصله دست از جنگ کشید و به سوی امیرالمومین شتافت.
بنابراین روایاتی که در ظاهر حکایت از نافرمانی و انتقاد مالک از امیرالمومنین دارد، در تاریخ ذکر شده است ولی این بدان معنا نیست که این اتفاقات با چنین جزئیاتی در عالم واقع رخ داده باشد چرا که معدود روایات تاریخی را میتوان نام برد که دارای اسناد موثق باشد و بسیاری از روایات تاریخی شامل گزارشهایی ظنی است که در همان برهه از سوی حاضران در صحنه بیان شده و توسط مورخان در دورههای مختلف به ثبت رسیده و نمیتوان با اطمینان صد درصد درباره وقوع آنها سخن گفت.
اگر فرض را بر این بگذاریم که جناب مالک چنین انتقادات و مخالفتهایی را با امیرالمومنین داشته است، یکی از بحث ها این است که آیا میتواند برای ما حجتی جهت مخالفت کردن با نظرات ولی فقیه باشد و پیش خود اینگونه تعبیر کنیم که چون جناب مالک به طور مثال به خود اجازه داده که انتقاداتی را نسبت به رفتار و عملکرد حضرت امیر مطرح کند و امیرالمومین نیز در واکنش به این انتقادات هیچگاه مالک را به ضد ولایت بودن متهم نکرده پس ما نیز این اجازه را داشته باشیم که به ولی فقیه خود انتقادات تند و تیزی را انجام دهیم و به صراحت روبروی ایشان بایستیم.
در صورتی که اگر فرض را بر این گذاشت که جناب مالک انتقاداتی را نیز متوجه عملکرد امیرالمومین میکرده ولی باید به این مسئله مهم توجه داشت که جنس انتقادات مالک با جنس انتقادات خوارج تفاوت های فراوانی داشته است. یکی از این تفاوت ها در میزان اطاعت ها نسبت به میزان مخالفت ها بوده است. به طور مثال اگر جناب مالک در 100 مسئله منویات و فرمایشات امیرالمومنین را بدون هیچ گونه سوال و انتقاد اجابت میکرد و تا پای شهادت هم پیش میرفت، یک نمونه هم پیش میآمد که در برابر فرمان امام علی (ع) ابهامات و سوالاتی برای او پیش می آمد که آنها را بدون هیچ گونه جنجال و جریان سازی ضد امیرالمومنین مطرح میکرد و طبعاً پاسخ خود را نیز دریافت میکرد. در حالی که خوارج اینگونه نبودند. این گروه زمانی که از حضرت جدا شدند از 100 مورد حتی یک مورد از فرمایشات آن حضرت را نیز مورد توجه قرار نمی دادند بلکه با آن مخالفت نیز می کردند.