یا صاحب الزمان ببین که بی تو به شبهای سرد و طوفانی نصیبمان شده دنیایی از پریشانی که هستی ای همه خوبی که با تماشایت کشیده  آینه ها کارشان به حیرانی تو آفتابی و در پیشگاه تو ما را خوشست مرتبه ی آفتابگردانی زمین تشنه به خواهش پر از دهان شده است که زودتر برسد روزهای بارانی درخت دست تمنا به آسمان برده است مگر که بگذرد عریانی زمستانی چه می شود به نسیمی گره گشا در باغ دوباره غنچه ی افسرده را بخندانی  مگر به لطف نگاه تو این خزان زده باغ دوباره باز ببیند به خود گل افشانی فسم به دست کریمت که با اشاره تو  تمام قحطی ما می شود فراوانی شنیده ایم که سر می زنی به ما هر شب در اوج بی خبری ، ناشناس و پنهانی به دانه دانه ای از اشک ماست هر جمعه مسیر آمدنت میشود چراغانی چه گویمت که در این شهر دردهای مرا تو ای نگاه طبیبانه خوب می دانی تو جان محضی و کی می رسد به تو دستش تنی که در دل پیراهن است زندانی مگر به مرگ جدایم کنند از تو که تن... جدا نمی شود از جان خود به آسانی عنایتی که در این انتظار طاقت سوز مباد جان مرا لحظه ای پشیمانی @h_zarnaghi