💧
از کوزه همان برون تراود که در اوست
🇮🇷🇮🇶 خاطرهای از یک تعامل به زبان بینالمللی اربعین
✍سرکار خانم اکرم جهانی
☀️ اگر بپرسی روز چندم و عمود چندم بود نمیدانم. هنوز به ظهر مانده بود. خورشید درست روی مغزمان بود، داشتیم ذوب میشدیم از داغی. تاولهای پای سمیه به جلزولز افتاده بودند، اشاره کرد به طرفی. یک دستی که انگار بهزور شش کلاس درس خوانده روی دیوار سیمانی نوشته بود: «قاعة النساء.»
🔥🍞 از پشتِ دیوارها بوی نان تازه قاطیِ صدای بگوبخند عربی میآمد. از لای در نگاه کردم؛ پنج تا خانمِ مشکیپوشِ محجبه توی دوتا تنور نان میپختند. عاشق نان پختنم. طاقت نیاوردم، رفتم داخل؛ هرم داغیِ بیشتری خورد به صورتم اگر عقل داشتم باید فورا برمیگشتم، همانطورش هم داشتم گرمازده میشدم؛ سنگینی کوله هم بماند.
📹 ضبط دوربین گوشی را زدم و گرفتم سمتشان. حال اجازه گرفتن نداشتم. یکیشان به فارسی ضعیفی گفت: «خانم! خانم!» سریع ضبط را قطع کردم گوشی را آوردم پایین. میخواستم بگویم الان پاک میکنم که نفر پنجمی که دورترین بود به من، دست تکان داد و فارسی و عربی را قاطی کرده بود و میگفت: «ما
#خمینی را دوست داریم.» چیزهای دیگری هم میگفت که از یادم رفته.
✌️اینها را با هیجان میگفت دو انگشتش راهم به علامت پیروزی مدام تکان میداد. میخواستم بروم بغلش کنم بگویم: «عزیزم! اگر اینها را هم نگویی، عزیزی برای من، برای ما و برای هرکسی که مشایه را دارد بخاطر حسین علیهالسلام میآید.»
📷 گفتم: «عکس بگیرم؟» سرتکان داد: «اِی، اِی.»
🤝 ولی فکر کردم همین حالا هم که نه او درست و حسابی فارسی بلد بود و نه من عربی، بازهم حرفهایمان را به هم زدیم، هم به هم زدیم، هم به همه. همان علامتی که او نشان داد را همه زبانهای دنیا میفهمند. اصلا ما علامت خودمان را داریم. علامت ما همین مسیر است، همین فیسبیلالله بودنمان است انشاءالله. پیروزیم، واقعا پیروزیم. تا وقتی که باهم، با وجود همه تفاوتها در یک مسیریم، پیروزیم.
🧕جلوی آن تنورها با آن حجابشان -درجهٔ گرمای هوا نمیدانم چند درجه بود، صورتهای سرخ و گرگرفتهشان میگفت صددرجه است، و آن نشاط و لبخندهایشان میگفت انگار توی بهشت خدایند- ولی چه نانی پخته بودند؛ توی دهانت میگذاشتی آب میشد از خوشمزگی و تازگی.
📍مشایه، محرمالحرام ۱۴۴۵
#مجمع_اسلامی_حبلالله
🆔
@Hablollahir