🌐 باورم نیست که این ظلم نگیرد پایان... ✍ حُسنی نیکو 🔹 مرداد ۹۸ بود. برای مقدمات اجرایی یکی از برنامه‌های دانشجویی در راستای حمایت از ، باید عکس‌های اعتراضات مردم نیجریه جهت آزادی شیخ رو -که با سرکوب دولت مواجه شده بودند- بررسی و انتخاب می‌کردم. 🔸 دیدنش خیلی سخت بود؛ اگرچه اصلا به تلخی و دردناکی عکس‌های نبود! اما بازم خیلی سنگین بود... . واگذارش کردم. اما از طرفی عذاب وجدان داشتم که کارم رو تکمیل نکردم و از طرف دیگه اصلا نمی‌تونستم خودم رو آروم کنم. 🔹 شب شد. خسته بودم اما خواب به چشمام نمی‌رفت. یه وقتا که فشار روم زیاد میشه به نوشتن پناه می‌برم؛ اون شب هم پناه بردم به نوشتن... . و الان که شیخ زکزاکی و همسرشون بحمدالله روی خاک ایران پا گذاشتند و در عین حال، هم اینجوری ماشاءالله قدرت‌نمایی می‌کنه، بازخوانی نوشته‌های اون شبم برام خیلی لذت‌بخش شده، برای همین به اشتراک میگذارمش و این غزل به یادگار ماند: چه کنم دست خودم نیست دلم بی‌‌تاب است اشک، دریاچهٔ خونیست، شبم بی‌‌خواب است باورم نیست که این ظلم نگیرد پایان این امیدیست که از مستیِ شربِ ناب است عاشقی خط عبوریست ز غم‌های زمان دلم اندر طلب یار حقیقت‌یاب است فرق فریاد حقوق بشر و حق الناس مثل تصویر سراب و خُنَکای آب است نای در راه تمنای عدالت‌خواهیست این نَفَس تا به ابد وقف غم احباب است راه فرعون زمان، بستن فکر و دل ماست این عبوریست که هر گوشهٔ آن ابواب است مقصد ماست همین عشق، همین پیروزی و زمینیست که ارثیهٔ این اصحاب است 📸 تصویر اقتدای این «شیخ مصلح تقریبی مومن» به برادرشان، شیخ یعقوب 🆔 @Hablollahir