بسم‌الله الرحمن الرحیم در وصف اباصالح المهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه الشریف بتی که راز جمالش هنوز سربسته ست به غارت دل سوداییان کمر بسته ست عبیر مهر به یلدای طُرّه پیچیده ست میان لطف، به طول کرشمه بربسته ست به آن بهشت مجسم، دلی که ره برده ست در مشاهده بر منظر دگر بسته ست زهی تموّج نوری که بی غبارِ صدف میان موج خطر، نطفه گهر بسته ست بیا که مردمک چشم عاشقان همه شب میان به سلسله اشک، تا سحر بسته ست به پای بوس جمالت، نگاه منتظران ز برگ برگ شقایق، پل نظر بسته ست امید روشن مستضعفان خاک تویی اگر چه گرد خودی، چشم خود نگر بسته ست هزار سدّ ضلالت شکسته ایم و کنون قوام ما به ظهور تو منتظر بسته ست متاب روی ز شبگیرِ اشکِ بی تابم که آه سوخته، میثاق با اثر بسته ست به یازده خُمِ می گرچه دست ما نرسید بده پیاله که یک خم هنوز سربسته ست زمینه ساز ظهورند، شاهدان شهید اگر چه هجرتشان داغ بر جگر بسته ست کرامتی که ز خون شهید می جوشد هزار دست دعا را ز پشت سر بسته ست قسم به اوج، که پرواز سرخ خواهم کرد در این میان مرا گرچه بال و پر بسته ست چنان وزیده به روحم نسیم دیدارت که گوش منتظرم چشم از خبر بسته ست در این رسالت خونین، بخوان حدیث بلوغ که چشم و گوش حریفان همسفر، بسته ست رواست سر به بیابان نهند منتظران که باغ وصل ترا عمر رفت و در بسته ست قادر طهماسبی (فرید)[از مجموعه «عشق بی غروب»]