همسایه ام چه میکرد...؟
پنچ سال بود عروسی کرده بودم مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم.واحدروبه رویمون خانوم ۴۰ ۵۰ ساله بود.
چون تنها بود هر روز میاومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک.
تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتن خواب سنگینی منو میگرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم تا اینکه شک کردم رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت بعد گفتم خواب میاد دیدم لبخندی زد. رفتم خونه بعد یه ساعت صدای قفل درو شنیدم .خودم رو روی تخت به خواب زدم .اولش فکر کردم شوهرمه ولی بعد که وارد شد از گوشه چشم دیدم که زن همسایه است.اول اومد سری به اتاق زد و وقتی مطمعن شد خابیدم داخل اتاق دیگه شد.اروم دنبالش رفتم و دیدم که داره تو اتاق با گاو صندوق ورمیره .نمیدونم چجوری ولی بازش کرد و بعد مقداری پول برداشت و گزاشت جیبش.
وقتی بلند شد با دیدن من تعجب کردو ترسید.چیزی نگفتم تا خودش دهنشو باز کرد و گفت: از قبل کلید این خونه رو داشته وکلید گاو صندوق رو هم وقتی من خواب بودم بر میداشته و هر روز برای اینکه متوجه نشیم مقداری پول از گاو صندوق بر میداره و میره.
از کارش خیلی ناراحت بودم.من بهش اعتماد کرده بودم و به چشم مادرم بهش نگاه میکردم.
بعد اومدن همسرم ماجرا رو تعریف کردم و همان شب کلیدهای خونه رو عوض کردیم و دیگه با اون همسایه قطع رابطه کردم و فهمیدم راحت به هر کسی اعتماد نکنم .
#حوادث💯
🔞♨️
@hadesnews