💠 خاطره ای از شهید رجایی
🌻وقتی که نخست وزیر بود
صبح روزی جهت دیدار و رساندن پیامی
وارد همان خانهی تاریخی(کلنگی ) وی شدم.
از مشاهدهی صحنهای قلبم به درد آمد.
هوا کمی گرم بود.
او خیلی ساده
با یک زیر پیراهن
که چند جای آن سوراخ بود
و در گوشهی حیاط خانهاش نشسته بود
و داشت با دو سه دانه خرما
و یک لیوان شیر صبحانه میخورد!
بعد از سلام و احوالپرسی
و تعارف به صبحانه گفتم:
«ای عزیز!
این چه وضعی است
که شما دارید
چرا به خود نمیرسید
و این قدر زندگی را به خود سخت گرفتهاید
از شما توقع نداریم
مانند نخست وزیران دوره ستم شاهی باشید
لااقل یک زیر پیراهن درست و حسابی به تن کنید!
مثل این که شما نخست وزیرید!»
آهی کشید
و نکتهای گفت
که سوز دل و نفوذ کلام
از دل بر آمدهاش
همواره در خاطرم جاودان مانده است.
او گفت :
جانم!
از این حالم نگران نباش!
نگران آن روزم باش
که میز و مسئولیت مرا بگیرد
و من گذشته خویش را فراموش کنم.
خدا نکند روزی بر من بیاید
که یادم برود چه وظیفه سنگینی در قبال خدا و خلق دارم.
از شما میخواهم
در حق من دعا کنید.
▫️من تحت تاثیر این سخن از دل بر آمدهاش
بی اختیار از جایم برخاستم
و پیشانیاش را بوسه دادم.
🎤 راوی: پسر خواهر شهید رجایی
⚪️ نثار روح مطهر رئیس جمهور مکتبی شهید "محمدعلی رجایی" صلوات
🇮🇷
@hadian_alborz🇵🇸