#پارت7
🌾خیلی شرکتها اینجا قرارداد دارن باید خوب خودت رو نشون بدی
الانم میتونی بری از محمودی فرم قرارداد رو بگیری و پر کنی از صبح هم بیای سرکار
از ۸:۳۰ تا ۲ !
بعداز ظهر ها میرم چاپخونه اینجا تعطیله . در ضمن حقوق مد نظرت رو هم بنویس تا به توافق
برسیم. اوکی ؟
پوفی کردم و با تعلل گفتم : بله اوکی .
لپ تابش رو بست و گفت : خوبه موفق باشید
چه راحت گفت برو بیرون غیر مستقیم !
_ممنون پس فعال خدانگهدار
_به سلامت
داشتم میرفتم بیرون که باز صدام کرد
_خانوم صمیمی ؟
_بله ؟
_دقت مهمترین چیزیه که میتونید داشته باشید نه ؟
گنگ نگاهش کردم . منتظر بودم که ادامه بده حرفش رو ... سرشو تکون داد و دستشو آورد بالا
_فلشتون !
وای خدا بازم غیر مستقیم گفت خنگول بیا این مایه ننگت رو ببر نابودش کن زودتر !
با خجالت رفتم جلو و فلش رو گرفتم . زیر چشمی لبخندش رو دیدم
خداحافظی کردم و خودمو شوتینگ کردم توی سالن !
بعد از پر کردن فرم و خداحافظی با محمودی اومدم بیرون . ساعت تازه 03 بود
اما داشتم از گشنگی میمردم . با یه حساب سرانگشتی دیدم تا 0 ساعت دیگه هم نمیرسم خونه و بین راه امکان داره
تلف بشم . برای همین نگاهمو معطوف کباب ترکی که اون سمت خبایون بود کردم و نیشم باز شد !
موهام رو هول دادم تو .. با پشت دست یکم رژم رو کم رنگ کردم و زنگ رو زدم . مثل همیشه بدون پرسیدن هیچ
سوالی تق در باز شد
رفتم تو داشتم در رو میبستم که یکی محکم هول داد درو من با مخ رفتم توی نرده ها !
آخ آخ دستم شیکست ... الهی بترکی هر کی بودی ! برگشتم ببینم کی بوده که حسابی از خجالتش در بیام
، حامد ذلیل نشده بود! داشت ریسه میرفت از شاه کاره خلاقانش ....
با کیف زدم به شونه اش و گفتم :
_زهر مار ... دستم شکست مگه نمیفهمی پشت هر در بازی یه آدم وایستاده ؟!
با صورتی که از خنده قرمز شده بود گفت : نه والا دختر دایی! به من گفتن پشت هر توپی یه بچه میاد تو خیابون فقط
... اینی که شما میگی رو کسی نگفته بود تا حالا
_پس تو این مدرسه مزخرفتون چی یادت میدن که از کله سحر تا خود غروب یه لنگه پا نگهت میدارن ؟
کوله پشتیش رو با دو تا انگشت گرفت انداخت روی شونش و گفت :