_ نه ندیدم ! _ پس بریم من اول اونها رو نشونت بدم بعد برم سراغ کارام _پس کپی ها چی ؟ دستگاه رو خاموش کرد و گفت : این وظیفه شما نیست خانوم صمیمی . بفرمایید بدون حرف دنبالش رفتم تو اتاق طراحی . یعنی اقتدارت تو حلقم !! سیستم روشن بود . فکر کردم الان خودش میشینه روی صندلی و من باید وایستم کنارش ولی اشتباه فکر کردم . چون با دست اشاره کرد بشینم . رئیس یعنی این جذاب مقتدر با فرهنگ ! منم که اصولا زیاد تعارفی نیستم سریع نشستم با چشم داشتم دنبال عینکم میگشتم همینجا گذاشته بودمش پس کو !؟ شدیدا بهش عادت داشتم موقع کار با کامپیوتر ... گاهی فکر میکردم بدون عینک نمیتونم صفحه ال سی دی رو ببینم اصلا ! _ مشکلی پیش اومده ؟ یه دستش به موس بود و یه دستش روی میز ... داشت به من نگاه میکرد . یکم هول کردم انقدر نزدیک بود ... لبخند نصف نیمه ای زدم و گفتم : _ نه مشکلی نیست _ انگار دنبال چیزی میگشتی _ بله البته عینکم ! _ مگه شما عینک میزنی ؟ _ همیشه که نه برای مطالعه و کار فقط .. _ آها ... فکر کنم کنار دستگاه کپی توی سالن باشه _ شاید ! بعدا میارمش _ هر جور راحتی یه نفس راحت کشیدم تو دلم ! چقدر فضوله ها ... شروع کرد توضیح دادن در مورد فایلهای نیمه تموم و نحوه درست کردنشون و اینا وقتی که مطمئن شد توجیه شدم موس رو داد دست خودم و گفت : _ مشکلی بود از خودم بپرس تا هستم _ مرسی آقای نبوی حتما سری تکون داد و رفت ... داشتم فکر میکردم این طراح قبلی هر کی بوده خیلیم ماهر نبوده چون هر طرحش چند تا غلط املایی داشت !! _ چشمای درشت زودتر ضعیف میشن ... با شنیدن صداش سرمو آوردم بالا ... عینکم رو آورده بود . نمیدونستم به حرفش فکر کنم یا به لطفی که کرده ؟ وقتی دید حرکتی نمیکنم در مقابل دست دراز شده اش خودش عینک رو گذاشت روی میز و لبخند زد و رفت !