#الهام
#پارت83
_منظورم مسیرت بود
_اهان ! وایسا الان آدرسشو میدم ببینی
از توی کیفم کاغذ آدرس رو پیدا کردم و دادم بهش .
_خوبه زیادم دور نیست
_تا هر جا به راهت میخوره ببرم باقیش رو دربست میگیرم
_باشه . کمربندتو ببند بریم
ایییش ! همین محافظه کاریها رو همیشه میکرد که همه میگفتن حسام آقاست حسام فلانه دیگه !
_چرا ساناز نیومد ؟ مگه تولد دوست مشترکتون نیست ؟
با تعجب نگاهش کردم و گفتم :
_نه دوست مشترکمون نیست . تقریبا همکارمه
_همکار !؟ پس زندایی چرا گفت تولد دوسته صمیمیته ؟
حس کردم میخواد مچ بگیره بخاطر همین با لحنی که نشون بدم خوشم نمیاد گفتم :
_مگه نمیشه آدم با همکارش دوست صمیمی هم باشه ؟
نیشخندی که زد رفت رو اعصابم
_چرا اتفاقا میشه ! ولی این صمیمیتها زیاد موندگار نیست
_حالا هر چی .
دیگه چیزی نگفت . حس کردم تیکه ای که برای همکار انداخت برمیگشت به روزی که منو تو ماشین پارسا دیده
بود ! بعد دو ماه حالا داشت به روم میاورد
و من چقدر پررو بودم که تازه با لحن طلبکارانه جوابش رو دادم ! والا
_خوب رسیدیم . باید تو همین کوچه باشه
به آدرس نگاه کردم درست بود کوچه شقایق .
_آره حتما همینجاست ...
جلوی پلاک 53 ترمز کرد . یه آپارتمان نوساز و بزرگ بود .
_مرسی خیلی لطف کردی وقتتم گرفته شد
_خواهش میکنم . خواستی برگردی زنگ بزن میام دنبالت
_نه بابا ! آژانس میگیرم ممنون
_هر طور راحتی
_فعلا خداحافظ
_خدانگهدار
پیاده شدم و در رو بستم میخواستم برم که صدام کرد
_الهام ؟
_بله ؟
_مواظب خودت باش