#الهام
#پارت164
ولی وقتی دید خیلی دلم می خواد چیزی نگفت جز اینکه فقط مواظب باش
با خیال راحت در رو بستم و راه افتادم ، جای ساناز خالی که کلی عکس بگیره از اینهمه قشنگی ...
جدیدا توی پارک آهنگ میذاشتن ، البته توی کتابخونه که بودیم صداش نمی اومد ولی وقتی می اومدی بیرون میشنیدی
آهنگش قشنگ بود همونجوری که آروم راه می رفتم زیر لب منم می خوندم
هـــوا خوبه .... توام خوبی .... منم بهتر شدم انگار
یه صبح دیگـه عاشـق شــــو به یاد اولیـن دیـــدار
به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو می بستـم
چه احساسی از این بهتر تو خوابم عاشقت هستم
تبــِت هـر صبــح با مـن بـــود تب گل هـای داوودی
تبـــی که تـازه می فهـمم تو تنهــا باعثـــش بودی
تو خورشیـدُ قسم دادی فقط با عشق روشن شه
یه کاری با زمیـن کـردی که اینجا جای مونـدن شه
تو می چرخی به دور ِ من ، کنارت شعله ور میشم
تو تکــراری نمیشی مــن بهــت وابستــه تر میشم
انگار این آهنگ و این هوا آدمُ مسخ می کرد ! نفس عمیقی کشیدم که یکی پشت سرم گفت :
_هوا که خوبه ، منم که خوبم ، تو چی ؟ بهتر شدی انگار ؟
با تعجب برگشتم و به حسام نگاه کردم ، خیس شده بود مثل من ! از توی موهاش آب می چکید ، یه لبخندم کنج لبش جا خوش کرده بود
از دیدنش خیلی خوشحال شدم نتونستم منکر بشم ... همین خوشحالی هم باعث شد تا منم لبخند بزنم
_خوب پس خوبی ، فقط احتمالا یخ کردی زبونت از کار افتاده
_سلام
_علیک سلام ، اینجا چیکار میکنی ؟
_قدم می زنم
_ از مامانت اجازه گرفتی اومدی تو پارک قدم بزنی زیر بارون شعرم بخونی ؟