#الهام
#پارت192
_اگه تو همیشه انقدر عجول نباشی من قول میدم که بیشتر دوستت داشته باشم
بیا عزیزم ، این برای تواه ، بده به خیاط تا برات هر مدلی دوست داری در بیاره
با دیدن پارچه ای که گرفته بود طرفم لبخند زدم
_این همون سوغاتی نیست که برای زن حسام از کربلا آورده بودید برای روز عقدش!؟
_همونه ، یادته چه جیغ جیغی می کردی ؟ یادته گفتم من به گواهی دلم گوش میدم ؟ وقتی چشمم خورد به این
دیدم فقط به تو میاد
با تعجب گفتم :
_ولی شما گفتین برای زن حسامِ نه من !؟
_خوب تو قراره زن حسام بشی عروسکم
خجالت کشیدم ، با گوشه مقنعه ام بازی کردم و گفتم :
_هنوز که چیزی معلوم نیست مادر جون
_دیگه چی باید معلوم باشه ؟
دستش رو گذاشت روی پام و گفت :
_ من بعد از یه عمر از چشم بچه هام می فهمم تو دلشون چی می گذره
حتما نباید زبونت کار کنه تا یه عالم خبردار بشوند ! وقتی کسی رو بشناسی از تو چشم هاش می تونی بفهمی تو
قلبش چی می گذره
ببینم تو با من که مادربزرگتم تعارف داری ؟
_این چه حرفیه مادرجون ؟
_قدیمی ها می گفتند اونی رو که تو امروز تو آینه می بینی ما تو خشت خام دیدیم .
شک نداشته باش عزیز من ،هر دختری که باشه دو دله حقم داره چون پای یه عمر زندگی در میونِ !
اما وقتی حسام پا پیش بذاره یعنی همه جوره تا آخر باهاته ، من می شناسمش ، بزرگش کردم
مطمئن باش اگر بله رو بدی خوشبختت می کنه
دلم رو زدم به دریا و گفتم :
_ولی اگر حسام دلش جای دیگه باشه چی ؟
_اون مردی نیست که دلش یه جا باشه و قول و قرارش جای دیگه !
حسام دلش خیلی وقته پیش تو جا مونده ، همون وقتی که به جای سوغاتی کربال برای خودش ، چادر تو رو سفارش
داد !
_چی !؟
_گوش کن مادر ... می شنوی چه صدای قشنگی میاد ؟
_بله صدای بارونه