_اگه تو همیشه انقدر عجول نباشی من قول میدم که بیشتر دوستت داشته باشم بیا عزیزم ، این برای تواه ، بده به خیاط تا برات هر مدلی دوست داری در بیاره با دیدن پارچه ای که گرفته بود طرفم لبخند زدم _این همون سوغاتی نیست که برای زن حسام از کربلا آورده بودید برای روز عقدش!؟ _همونه ، یادته چه جیغ جیغی می کردی ؟ یادته گفتم من به گواهی دلم گوش میدم ؟ وقتی چشمم خورد به این دیدم فقط به تو میاد با تعجب گفتم : _ولی شما گفتین برای زن حسامِ نه من !؟ _خوب تو قراره زن حسام بشی عروسکم خجالت کشیدم ، با گوشه مقنعه ام بازی کردم و گفتم : _هنوز که چیزی معلوم نیست مادر جون _دیگه چی باید معلوم باشه ؟ دستش رو گذاشت روی پام و گفت : _ من بعد از یه عمر از چشم بچه هام می فهمم تو دلشون چی می گذره حتما نباید زبونت کار کنه تا یه عالم خبردار بشوند ! وقتی کسی رو بشناسی از تو چشم هاش می تونی بفهمی تو قلبش چی می گذره ببینم تو با من که مادربزرگتم تعارف داری ؟ _این چه حرفیه مادرجون ؟ _قدیمی ها می گفتند اونی رو که تو امروز تو آینه می بینی ما تو خشت خام دیدیم . شک نداشته باش عزیز من ،هر دختری که باشه دو دله حقم داره چون پای یه عمر زندگی در میونِ ! اما وقتی حسام پا پیش بذاره یعنی همه جوره تا آخر باهاته ، من می شناسمش ، بزرگش کردم مطمئن باش اگر بله رو بدی خوشبختت می کنه دلم رو زدم به دریا و گفتم : _ولی اگر حسام دلش جای دیگه باشه چی ؟ _اون مردی نیست که دلش یه جا باشه و قول و قرارش جای دیگه ! حسام دلش خیلی وقته پیش تو جا مونده ، همون وقتی که به جای سوغاتی کربال برای خودش ، چادر تو رو سفارش داد ! _چی !؟ _گوش کن مادر ... می شنوی چه صدای قشنگی میاد ؟ _بله صدای بارونه