چیک چیک...عشق قسمت ۲۰۹ جالبیش این بود که من مرخصی گرفتم اما خود حسام نتونست و به همون مرخصی ساعتی راضی شد آخرش ! قرار بود ساعت ۱۱ به بعد بیاد دنبالم ... با خیال راحت تا ۱۰ خوابیدم ، رفتم یه دوش گرفتم و با یه دنیا وسواس بلاخره آماده شدم درسته که کلی مانتو و روسری عوض کردم تا آخر سر یکی رو انتخاب کردم ، اما واقعا برام مهم نبود چون می دونستم که حسام به شخصیت آدم ها بیشتر اهمیت میده تا ظاهرشون ! حاضر شدم و نشستم روی مبل تو سالن ، مامان که می دونست صبحانه نخوردم یه لقمه درست کرد و داد دستم _این چیه ؟ _صبحانه که نخوردی ، یکم الویه از دیشب بود برات درست کردم تا حسام نیومده بخور _نمی خورم مامان ... سیرم _چی خوردی که سیری _هیچی _پس بخور حرف نزن ! نمیذارم بری ها احسان که کلاس نداشت و تازه از خواب بیدار شده بود ، با یه خمیازه 3 متری اومد و نشست کنارم _به به تو چرا خونه ای ؟ مگه سرکار نرفتی ؟ به جای من مامان از تو آشپزخونه جواب داد _نه می خواد با حسام بره بیرون _بیرون چه خبره ؟ _خبره سلامتی ! خوب می خواهند دور بزنند هنوز خواب بودا ، پاش رو انداخت روی پاش و با لحن قلدری گفت : _خوشم باشه ، پس چرا از من اجازه نگرفتند ؟ بهش گفتم : _تو چیکاره ای مگه ؟ _خان داداش تو _خان بودنت تو حلقم ! بذار سنت قانونی بشه بعد اجازه صادر کن _عزیزم از الان یادت باشه که جلوی شوهرت ، منو که برادرتم محترم بدار تا حالا انقدر دقیق فکر نکرده بودم که حسام شوهرمه ! از این حرفش خوشم اومد ، صدای زنگ که بلند شد منم پریدم جلوی آینه احسان آیفون رو جواب داد _جونم .... بیا بالا ... نه هنوز ... آره بیا _کی بود ؟ _الان میفهمی از توی جا کفشی ، پوتین های نیم بوتم رو که یکم پاشنه اش بلند بود برداشتم با شنیدن صدای حسام برگشتم سمتش ادامه دارد ..... ‌❣ @Mattla_eshgh