گــهی بر یاد آن گل می‌شدم مست گــهی چون سرو بر سر میزدم دست خیالم آنکه گـــوئی ناگهـــانی بود کز وصـــل او یابم نشـــانی در این حســرت ز حد بگذشت سوزم در این ســـودا به پایان رفت روزم شب آمد باز دل بر غم نهــــادم زمام دل به دست غصـــــه دادم 🍁 ‌