باری امید خویش به دلداری ام فرست دانی ڪه آرزوی تنهاست در گر بدانی ڪه چه خون می خورم از دوری تا به من پا به می آیی... ای آنڪه ز ندیدیم رهایی باز آی، ڪه شد از بار 🍁