با حامد زیاد ماموریت رفتم. شاید نزدیک به یکسال باهاش زندگی کردم؛ هروقت که با هم همسفر می‌شدیم، می‌دیدم حامد هرشب بعد از اینکه از عملیات میومدیم، قبل از خواب یهو غیبش می‌زد! می‌رفتم و می‌دیدم یه گوشه نشسته و دور از چشم بقیه با اون قرآنی که همیشه همراهش بود، مشغولِ خوندنِ قرآنه! بهش گفتم: حامدجون! خیلی بهت دقت کردم! تو این همه ماموریت، هرشب میری یه گوشه و قرآن میخونی! گفت: ببین داداش! قرآن رو بخون حتی شده شبی یه‌صفحه! اونوقته که تأثیرش رو تو زندگیت می‌بینی! این پیوسته‌قرآن‌خوندن مسیر آدم رو مشخص و عاقبت بخیرت میکنه! نیازی نیست آنقدر بخونی که خسته بشی! تو بخون! شبی یه‌صفحه ولی بخون حتما! https://eitaa.com/26005512/13917. شهید ابوالفضل حافظی تبار