هدایت شده از برادر شهیدم ابوالفضل 🌹🌹
🍀🍀 خاطرات: در یکی از روزهای پاییزی نوید به خانه تماس گرفـت و به مادرش گفـت که باید به سوریه برود. مادرش با چشـمانی پر از اشک و دلی پر از دلتنگی، او را بدرقه کرد او در دلــش می‌دانســت که این وداع، وداعی طولانی است. نوید در سوریه، در کنار رزمندگان دیگر، در نبردهای سخت و طـاقت‌ فرسا حضـــور داشـــت. او در روزهـای آخر زنـدگی‌اش در یکی از دست‌نوشته‌هایش چنین نوشت: «خدایا، استخوان‌هایم را در راه دین خود خرد کن و ایمان را با گوشـــت و خون من آمیخته سازمرا در راه خود فـدا کـن و در کنار عزیزانت قرار ده.» ❤️✨ @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫