با تمام سالهای قبل فرق میکرد؛
متفاوت بود برام،
وقتی دیشب با کلی درد خوابیده بودم و کسی کنارم نبود، فکرای مختلفی به سراغم اومد،هرجوری بود خوابیدم ؛
صبحِ امروز تقریبا ساعت9صبح گوشیم زنگ خورد،بیدار که شدم ی شماره بود اهمیت ندادم
خواستم برگردم بخوابم، ک اصن نتونستم ..
یکم که گذشت، در اتاق باز شد؛
کیک و بادکنک دستش بود، مخندید و میگفت: تولد تولد تولدت مبارک!
ی حس شادی با غم زیادی به سراغم اومد، خوشحال شدم از اینکه یادش بود و ناراحت شدم از اینکه قراره بره "ممنون ک بیادم بودی، ممنون ک مراقبم بودی و ممنون ک دوسم داری، هیچوقت از یاد نمیری و همچنان منتظرتم پس زود بیا"
[ تولدم مبارك ..
[ ¹⁴⁰¹.⁹.¹