❤️ یه ذره استراحت کردم بعد پاشدم حاضر شدم برم پیش بابا😇 یه مانتو آبی کاربونی پوشیدم و یه روسری فیروزه ای سر کردم بازم مثل همیشه چادرم همدم همیشگیمو سر کردم این بار با ماشین 🚗خودمون رفتم درب🚪 ورودی مزار یه شیشه گلاب خریدم به سمت مزار بابا حرکت کردم🙃 درب گلابو باز کردم سلام بابایی دلم برات تنگ شده 😔 بابا ببین دخترت بزرگ شده براش خواستگار میاد😞 بابا من آقا مجتبی رو خیلی وقته میشناسم پسر خوبیه🙂 اگه واقعا عالیه من باهاش خدایی میشم بیا بهم بگو بهش جواب مثبت بدم بابا چرا سفره عقد باید من از حسین اجازه بگیرم نه از تو😢😔 بــــــــــــابــــــــــا😭 تا ساعت⏰۶ پیش بابا بودم بعدش رفتم وضو گرفتم و نماز خوندم ساعت ⏱۷:۳۰بود رسیدم خونه -سلام مامان جونم❤️ ++سلام دخترم بهشون چی بگم؟☺️ خندم گرفت از سوال مامانم -آخه مادره من بزار وارد شم بعد بپرس چقدر حولی آخه🙄🙂 ++باشه دختر خوشگلم حالا بگو🤔 -بگو بیان😇 ++مبارکـــ باشه😍 برق شادی تو چشمای👁 مهربون مامانی موج میزد ..... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣