🍃🌸 داستان شب 🌸🍃 سلام علیکم...؛ عرض تبریک مجددمیلادباسعادت پیامبر محبت و مهربانی حضرت محمدمصطفی "ص" و امام رحمت و نور امام جعفر ابن محمد"ع" بر شما و خانواده محترم و همه مسلمانان و آزادگان جهان...؛ شبتون شاد و برقرار...؛ وجودتون سرشار از خیر...؛ نفستون گرم و دلتون چونان دریا بزرگ و آرام...؛ الهی آمین .................................. داستان امشب را تقدیم میکنم. ۱۴۰۲/۰۷/۱۱ چند نفر از دوستان شکوه داشتند که داستان طنز هم بگو. راستش دستمون خالیه و مطلب ندارم. اما امشب بجای داستان یک لطیفه براتون بگم تا شام عیدتون با لبخند و نشاط باشد...!!! حکمای سخن و پند و اندرز و عبرت داستان جالبی نقل کرده اند از این قرار که : خبرنگاری متوجه پبره زنی شد که در حال غر زدن در کنار دیواری ایستاده بود در حالیکه چشم به افق و زبان به ناله و نفرین داشت....!!! ازش میپرسند:؟ سوال خبرنگار:حاج خانوم میشه بفرمائید شما چند تا اولاد دارین؟ پیرزن: ای مادر نمیدونم... انگاری 5 تا بچه داشتم ...!!! خبرنگار میپرسه : مادر !!! مگه الان دیگه نداریشون؟! پیرزن میگه : نه مادر ...! آخه دو تاشون اسیر شدن سه تاشونم مفقود الاثر...!!!! خبرنگار میگه : هزار ماشالله به این شیرزن صبور...!!! مادر جون میشه بگید کدوم منطقه اسیر یا مفقودالاثر شدن...!!!؟؟؟ مادر میگه : ای مادر ...! دو تا شون دختر بودن ، شوهر کردن اسیر شدن سه تاشونم هم پسر بودن ،زن گرفتن و از اون موقع مفقود الاثر شدن...!!! 😂😅😜😁😜😂😂 بله دوستان خوبم؛ اینم داستان طنز امشب... اگه میخواهید اسم شما رو هم جزء مفقودالاثرها و اسراء نبرند ؛ سریعا" یک سر خونه مامانجونتون بزنید. شبتون خوش و مراقب خودتون باشید. 🍃🌺🌸💐🌸🌺🍃