🌺💐 داستان شب 💐🌺 *سلام علیکم* شبتون خوش. الهی که در کنار عزیزانتون لبخند شادی و رضایت برجسته برلبانتون و نشاط و شعف نقل مجلستان باشه. ان شاءالله .................................. داستان امشب را تقدیم میکنم. ۱۴۰۲/۱۱/۱۰ "مرد تاجر و باغ زیبا " داستان سرایان شیرین بیان آورده اند ؛ مردي تاجر ؛ در حياط  قصرش انواع مختلف درختان و گياهان و گلها را کاشته و باغ بسيار زيبايي را به وجود آورده بود...! هر روز بزرگترين سرگرمي و تفريح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گياهان آن بود...؛ تا اين که يک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولين فرصت به ديدن باغش رفت ؛ اما با ديدن آنجا ؛ سر جايش خشکش زد…! تمام درختان و گياهان در حال خشک شدن بودند...! مرد رو به درخت صنوبر که پيش از اين بسيار سر سبز بود ، کرد و از او پرسيد که چه اتفاقي افتاده است؟ درخت صنوبر به او پاسخ داد: من به درخت سيب نگاه مي کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمي توانم مثل او چنين ميوه هايي زيبايي بار بياورم و با اين فکر چنان احساس نارحتي و حقارت کردم که شروع به خشک شدن کردم…! مرد بازرگان ؛ به نزديک درخت سيب رفت ، اما او نيز خشک شده بود…! علت را پرسيد و درخت سيب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوي خوش آن ، به خودم گفتم که من هرگز چنين بوي خوشي از خود متصاعد نخواهم کرد و با اين فکر شروع به خشک شدن کردم...! از آنجايي که بوتهء يک گل سرخ نيز خشک شده بود ؛ علت آن پرسيده شد ، او چنين پاسخ داد...! من حسرت درخت افرا را خوردم ، چرا که من در پاييز نمي توانم گل بدهم. پس از خودم نا اميد شدم و آهي بلند کشيدم. همين که اين فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم...! خلاصه از هر درخت و گیاهی سوال میکرد ؛ دلیل مشابهی عنوان میکردند...! مرد در ادامه ي گردش خود در باغ متوجه گل بسيار زيبايي شد که در گوشه اي از باغ روييده بود...! علت شادابي اش را جويا شد. گل چنين پاسخ داد: " ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم ، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزي خود را حفظ مي کرد نداشتم ، و از لطافت و خوش بويي گل سرخ نيز برخوردار نبودم ، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که اين قدر ثروتمند ، قدرتمند و عاقل است و اين باغ به اين زيبايي را پرورش داده است ؛ مي خواست چيزي ديگري جاي من پرورش دهد ، حتماً اين کار را مي کرد. بنابراين اگر او مرا پرورش داده است ، حتماً مي خواسته است که من وجود داشته باشم." " پس ؛ از آن لحظه به بعد تصميم گرفتم تا آنجا که مي توانم اولا" خودم باشم و راضی به این وضع ایجادیم و در ثانی زيباترين موجود باشم از هر نظر...! " از اتفاق به مرور هم رنگ و لعاب گرفتم و هم عطر و بو و هم مقاوم و مستحکم…" مرد تاجر بسیار در فکر فرو رفت و به درس جدیدی رسید که در هیچ مکتبی نخوانده بود...! راضی بودن و قبول کردن این امر مقدر شده برای خود...!!! ................................ بله دوستان خوبم؛ خداوند بزرگ اول و آخر و سعادت هر شّئی را دانسته و با شرایط خاصی خلق کرده و هرکدام شرایط و ویژگی های خود را دارد...! لذا نباید حسرت دیگری را خورد و نه ناراضی از این خلقت شد؛ که چه بسا دیگران به او غبطه خورده و حسرت داشته های او را داشته باشند...! الهی که وجودتان سالم و شاداب و بدور از هر رنج و بدی و ناراحتی باشد. الهی آمین مراقب خودتون و عزیزانتون باشید شبتون بخیر و شادی. 🍃🌸🌻💐🌻🌸🍃