صدازد،مامان! مامانش‌اومد،گفت‌این‌سُرُم‌رو‌از‌دستم‌دربیارید میخوام‌برم‌ وضو بگیرم ،مادرش‌کمکش‌کرد، رفت‌وضو‌گرفت،بیرون‌اومد‌گفت، مامان؟بغلم‌میکنی؟ مادرش‌بغلش‌کرد،تموم‌شد،پرواز‌کرد!(: !