‍ ‍ قهربودیـم درحال‌نمازخوندن‌بودنمازش‌ڪه‌تموم‌شد هنوزپشت‌به‌اون‌نشسته‌بودَم ڪتاب‌شـعرش‌روبرداشت|📖|•• وبایه‌لحن‌دلنشین[ شروع‌ڪردبه‌خوندن ولےمن‌بازباهاش‌قهربودم!!• ڪتابوگذاشت‌ڪنار بهم‌نگـ👀ـاه‌ڪرد وگُـفت:|غزل‌تـمـام نمـازش‌تـمام دنیـامـات سڪوت‌بین مـنـو واژه‌هـا سڪونت‌ڪرد! بازهم‌بهش‌نگاه‌نڪردم اینبارپرسـید: عاشـقمے؟؟؟ سڪوت‌ڪردم گفت: عاشـقم‌گـرنیستےلطفی‌بڪن‌نفرت‌بورز بےتفاوت‌بودنت هرلحظه‌آبـم‌مےکند[ دوباره‌بالبخندپرسید: عاشقمــــےمگه‌نه؟؟!!! گفتم:نـــــه!!![ گفـت: لبـت‌نه‌گـوید وپیداست‌مےگویددلـت‌آری که‌این‌سان‌دشمنے یعنےڪه‌خیـلےدوستـم‌دارے زدم‌زیرخـنده وروبـروش‌نشستم دیگه‌نتونستم‌بهش‌نگم کہوجودش‌چقدآرامش‌بخشه... بهش‌نگاه‌ڪردم👀 وازته‌دل‌گفـتم خداروشکرکه‌هستے ✍ همسرشهید ✨ هدیه به روح مطهرش صلوات