مختار: تو چرااز قافله عشق جاماندی؟ ڪيان: راه گم ڪردم ابو اسحاق مختار: راه بلدی چون تو ڪه راه را گم ڪند؛ نا بلدان را چه گناه؟ ڪيان: راه را بستھ بودند از بيراه رفتم هر چه تاختم مقصد را نيافتم! وقتے به نينوا رسيدم خورشيد بر نيزه بود مختار: شرط عشق جنون است ما ڪھ مانديم،مجنون نبوديم...:)💔 🙃💔 @oshaghsz