یک گنجه‌ای، کشویی… چیزی هم باشد که آدم «چه خوبه که هست»هایش را بگذارد توش… هر از گاهی که همه‌ی آدم‌ها ناامیدش می‌کنند از بودن… بازش کند… گنجینه‌اش را نگاه کند… دست بکشد… لبخند بدود توی صورتش.. کشو را ببندد… یک نفس عمیق بکشد و برگردد به زندگی... ‌| حــــرّْ‌