هدیه پیامبرص بخاطر کمک به مادر شوهر
من اینجا با کاروان ترکیه رفتم زیارت روضه رضوان چون با کاروان خودم نتونستم مادر شوهرم روی ویلچر بود ترسیدم برم برگردم اون گم بشه خودش هم خیلی ناراحت شد گفتم مامان اشکالی نداره شاید خود پیامبر از دور بیشتر قبول کنه وقتی همسرم این ماجرا رو فهمید گفت فردا ظهر پاشو بریم ببینم میشه طهر که بعد از نمازکاری کرد رفتیم ساعت تقریبا نزدیک ۱ بود دیدم تو حیاط مسجد النبی یه کاروان داره صفشو مرتب میکنه که بره جلوتر رفتم دیدم کاروان ترکیه هستش چون زبون اونا رو بلد بودم بهشون ماجرا رو گفتم اولش گفتن نمیشه اگه بفهمن ما رو هم نمیزارن بعدش اون خانم با مسولشون صحبت کرد اومد جلوتر گفت که باید آخر از همه پشت سر من وایسی حق نداری وسط صف بیای فقط آخر،، منم گفتم باشه اشکالی نداره اسم اون خانم مسول هم زینب بود هم خوشحال بودم هم میترسیدم همسرم هم از دور داشت نگاه میکرد که ببینه من از نردها رد میشم یانه خیلی دلشوره داشتم زینب خانم هم به من میگفت نترس انشالله که متوجه نمیش هر چه قدر نزدیکتر میشیدیم ضربان قلبم بالا میرفت وقتی رسیدم به اون سربازها یه نگاهی به من انداختن چون کاروان ترکیه یه شال اسمانی رنگ رو گردنشون بود ولی من اونو نداشتم همینطوری نگاهم کرد گفت یالا یالا من رد شدم چقدر خوشحال بودم از خدا واز زینب تشکر میکردم چون عرب ها نمیدونم چرا با کشور ایران لج میکنن کاروان مانوبتش شب ساعت ۲ بود.همه دوستانمون میگفتن اصلا آدمو هول میدادن نزاشتن یه ثانیه وایسیم بعدش هم به غیر از نردها یه پارچه های سفید هم تا چه بلندی کشیده بودن که آدم نبینه اکثرشون نتونسته بودن اون طوری زیارت کنن ولی به لطف خدا واسه کاروان ترکیه که منم باهوش بودم خیلی خوب بودن باهاشون اول جا باز کردن کنار روضه گفتن اول نماز بخونید بعد،زیارت کنید، اینقدر خوشحال بود م تو دلم گفتم این اجر پاداش کار شبم بود که من به خاطر مادر همسرم که ترسیدم گم بشه نتونستم جلوتر برم عوضش خدا وپیامبر این طوری پاداش منو دادن ،،
🕌🕋 کانال حاجی زائر در ایتا، بله و روبیکا
@hajizaer