لبیک یا حسین انگشتری داشتم منقش به نام حسین هر بار که به حجر میرسیدم و دستم را بلند میکردم برای تجدید پیمان در دور طواف وچشمم به نام حسین می افتاد در دلم میگفتم لبیک یا حسین چرا که قیام حسین از همین نقطه شروع شد بعد از طواف کعبه ورفتن به عرفات وبعد صحرای کربلا... ناخودآگاه دلم روانه کربلا میشد و میگفتم یارب‌الحسین، بحق‌الحسین، اشف صدرالحسین، بظهورالحجه هرگاه دستم را بلند میکردم والله اکبر میگفتم نام حسین داغم راتازه میکرد هرگاه دست بر دیوار کعبه میگذاشتم یاد حسین دلم را میلرزاند هرگاه در بین جمعیت گیر میکردم فریاد یا حسین نجاتم میداد هرگاه به مستجار میرسیدم نسیم روح افزایی مرا یاد پدرش علی بن ابی طالب می انداخت هرگاه به درب کعبه میرسیدم میگفتم روزی منتقمت خواهد آمد... وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا ﴿۸۱﴾. و بگو حق آمد و باطل نابود شد آرى باطل همواره نابودشدنى دل نوشته زائر ردیف ۲۰۲کاروان ۱۹۰۷۸ مشهد۱۴۰۲ 👇 🕋🕌http://eitaa.com/joinchat/1308688696Ce16b49f1d1