🌷و عشق همان واژه مقدسی ست که در کلام نمیگنجد. تقدس عشق را فقط عشاق میدانند وگرنه داستانهای عاشقانهی ما تنها فانوسهای کوچکی ست تا راه را گم نکنی.
🍂 «آخرین بار که دیدمت» حکایت عشق است و شک و تردیدِ چندین دلدار و پر است از آخرین دیدارها، آخرینهایی که اولین و ابدیترین عشق را در دل شعلهور میسازد.
📃 برشی از کتاب:
«کلید، درون قفل میچرخد و فکرهایی از جنس نکند شناسنامهاش نباشد؟! نکند دیگر دوستت نداشته باشد؟! نکند حرفهای مهناز درست باشد؟! نکند ...؟! در سرت میچرخند و حالت را آشوب میکنند. درون صندوقچه، زیر تخت، بین قفسهی کتابها، داخل کشو و کمدش را زیرورو میکنی. اتاق را به جمعهبازاری از وسایل مجتبی تبدیل میکنی؛ ولی هیچ اثری از شناسنامه پیدا نمیکنی. تنت یخ میکند و عرق روی پیشانیات مینشیند. با حالت نیمهجان، چون ماهی بیرون افتاده از آب میلرزی؛ دست و پا میزنی و تمام تلاشت را میکنی تا شناسنامه یا مدرکی پیدا کنی که چون آبی خنک، آتش سینهات را خاموش و آرامت کند؛ اما هرچه میگردی بیشتر گم میشوی؛....»
📖
#آخرین_بار_که_دیدمت
✍🏻 به قلم
#سیده_زهرا_طباطبایی
📚 انتشارات حماسه یاران
#انتشارات_حماسه_یاران
📎ناشر تخصصی حوزه جهاد و شهادت
https://eitaa.com/hamasehyaran🇮🇷