✂️ برشی از کتاب تب ناتمام ... 📝 همه‌چیز آرام و نامحسوس پیش رفت و عاقبت شد، آنچه نباید می‌شد. تا ما و دکترها و فیزیوتراپ‌ها به خودمان بیاییم، زخم بسترهای تَک ‌و‌ توک و کوچک و کم‌رنگ تبدیل شد به هفده زخم عمیق؛ هر کدام به پهنای کف دست و عمق یک انگشت، از کتف و تیره‌ی پشت تا باسن و زانو و ساق پا. یک روز در میان پرستار از بنیاد جانبازان می‌آمد. زخم‌ها را با باندهایی که 48 ساعت در دستگاه مخصوصی ایزوله شده بود، تمیز و بعد هم پانسمان می‌کرد. کارش که تمام می‌شد، باندهای استفاده ‌شده را می‌انداخت داخل پلاستیک. درش را می‌بست و با خودش می‌برد بیمارستان. می‌گفت عفونی است و باید همراه زباله‌های عفونیِ آنجا دفن شود. 🎁 مسابقه کتابخوانی روایت زندگی خانم شهلا منزوی مادر جانباز | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran