📬
#شما_فرستادید
* برای موکب طوفان الاقصی!
برای جانهای غزهی مظلومِ مقاوم *
✍🏻 خانم مریم برزویی
قرصهای نارنجی فلافل توی ظرف روغن بالا و پایین میشود.
بچهها این طرف دور خانم مربی حلقه زدهاند و دارند دانه دانه دشمنها را ردیف میکنند و یاد میگیرند چه جوری جلویشان قد علم کنند.
به قد و بالایشان که نگاه میکنی، انگار یکی شعر سلام فرمانده را توی مغزت پلی میکند: نبین قدم کوچیکه، پاش بیفته من برات قیام میکنم...
قرصهای فلافل حالا نارنجیتر شدهاند و آمادهاند زودتر خودشان را خرج جانهای خستهای چند هزار کیلومتر آن ور تر بکنند.
جان؟ کدام جان؟ اصلا مگر جانی هم گذاشتهاند؟! از یک کنار دارند درو می کنند.
حتی شلخته درو کردن را هم یاد نگرفتهاند که خوشهای برای فردا و پسفردای غزه بماند.
چه حرف ها می زنم من! رحم و مروت نایابترین تخم این قوم شوم است...
نگاهم گره میخورد به دستهایی که دانههای گرد فلافل را قِل میدهد وسط نان ساندویچی. نفر کناری هم خیارشور و گوجه را میچپاند بغل فلافلها و هل میدهد توی نایلون بلند و باریک.
چه قدر صحنه برایم آشناست. فایلهای مغزم را زیر و رو میکنم ببینم کجا این دستها را دیدهام؟
یک دفعه مغزم روی یک فایل استپ میزند، میایستد روی سالهای جنگ.
سالهایی که بمب و موشک، سقفها را آوار میکرد روی سرمان.
اما دستهایی از جنس "زن" مینشست وسط معرکه و آرام آرام، آوارهها را کنار میزد تا رنگ مرگ، مبارزان خط مقدم را از پا نیندازد.
دستهایی که برای خودش یک پا کشکول بود. همه رقم جنس تویش پیدا می شد.
از چنگزدن لباسهای خونبسته رزمندهها تا نانزدن به تنور و فشاردادن دکمه دوربین.
پرچمهای فلسطین توی هوا تاب میخورد.
میزها کنار هم ردیف شدهاند. هرکس با خودش یک چیزی آورده: کیک، آش، ژله، زیورآلات دستساز و...
همه را روی میز ردیف کردهاند. من اما چشمم فلافلها را ته میز میپاید و می کشاندم به طرفشان.
شیطنتم گل میکند و فروشنده کوچکش را به حرف میگیرم:
_نرجس اگه من فلافل بدون گوجه بخوام، باهام کمتر حساب میکنی؟
_اگر بدون خیارشور بخوام چی؟
_ گر نون خالیش رو بخوام، بازم ارزونتر حساب نمی کنی؟
عاقبت از دستم کلافه میشود، چشمهایش را گرد می کند، دستش را ستون میکند زیر چانهاش و می گوید:
«خاله باور کن پولش مال من نیست. پول فروش اینها همهش میرسه به مردم مظلوم غزه.»
"مردم مظلوم" گفتنش بند دلم را پاره می کند. حرف به این بزرگی چه جوری توی چنین دهان کوچکی جا گرفته!
انگار بچههای ما هم این روزها دارند زود بزرگ می شوند، درست مثل همان کودک اهل غزه که یکی یکی می رفت بالای سر جسمهای در حال جاندادن و توی گوششان اشهد می خواند...
🖤 شما هم برایمان بفرستید:
@hambazitv_admin
🔹 همراه ما باشید:
☑️
@hambazi_tv