💢 قلبت می گفت: تاپ تاپ... ⚡️چند روزی است که دختر دو و نیم ساله ام سرما خورده، در مسیر رفتن به مطب پزشک، فکر میکردم چه کار کنم تا در ذهنش خاطره تلخی شکل نگیرد و آمادگی برای مواجه با دکتر و معاینه داشته باشد. به ذهنم رسید از استفاده کنم. دخترم را توی بغلم گرفتم و شروع کردم به قصه گفتن... ⚡️محدثه میدونی کجا داریم میریم؟ گفت نه. گفتم یک آقایی هست که وقتی کوچولو بودی می آمدیم پیش این آقا، بغلت میکرد، یک گوشی داشت که می گذاشت روی قلبت (دستم رو گذاشتم روی قلبش) آقاهه صدای قلبت رو گوش می داد، قلبت میگفت: تاپ تاپ... تاپ تاپ... (با دست می زدم روی سینه دخترم و غلغلکش می دادم، محدثه می خندید) بعد آقاهه یک چوب بستنی می گذاشت تو دهان شما و دندون هات رو نگاه میکرد. (دخترم دهانشو باز میکرد تا دندون هاش رو نشونم بده) یک گوشی هم داشت که این جوری داخل گوشتو نگاه می کرد (سرم بردم جلو، اول داخل گوش های محدثه را نگاه کردم و بعد آرام پچ پچ کردم و او میخندید.) الان داریم دوباره میریم پیش همون آقا... ⚡️محدثه خیلی ذوق کرده بود، از پله های دکتر بالا آمد و با هم روی صندلی انتظار نشستیم. وقتی نوبتمان شد محدثه خودش در اتاق آقای دکتر را کوبید و رفتیم داخل... طبیعی بود که محدثه هم با دیدن روپوش سفید دکتر شروع کند به گریه کردن و گریه هم کرد. اما وقت معاینه چون یک بار این کارها را شنیده بود، از قبل ذهنش آماده بود. بیقراری زیادی نکرد و خبری از جیغ و فریادهای غیر طبیعی نبود. خودش دهانش را باز کرد، موقع معاینه سرش را تکان نمی داد و خلاصه همه چیزهایی که از قبل برایش گفته بودم را آقای دکتر انجام داد. ⚡️این کار برای من یک موفقیت بود. بعد از آن روز هم محدثه توی خانه، بعضی وقتها دکتر می شود و گوش ها و دهان عروسک هایش را معاینه می کند. 🔺تجربه خانم انصاری راد از و 🔻 🏡 ؛ 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 sapp.ir/hambazi_tv 🔹 @hambazi