💢ده خویشاوند دیگر درویشی به خانه‌ای رسید، پاره نانی خواست. دخترکی در خانه بود. گفت : نیست. گفت : چوبی، هیمه‌ای؟ گفت : نیست. گفت : کوزه‌ای آب. گفت : نیست. گفت : پاره ای نمک؟ گفت : نیست. گفت : مادرت کجاست؟ گفت : به تعزیت خویشاوندان رفته است. گفت : چنین که من حال خانه‌ی شما می‌بینم، ده خویشاوند دیگر می‌باید که به تعزیت خانه‌ی شما آیند. @hamechydon