🌹 آخرین شبی که حرم حضرت زینب سلام الله علیها بودیم ، حاج احمد متوسلیان اصلا توی حال خودش نبود . 🔹 مثل یک تعزیه خوان دور حرم می چرخید و بلند بلند گریه می کرد و با جمله های کوتاه و ساده اینگونه می خواند : « این جا رأس حسین (ع) را به نیزده زدند . عمه سادات را به اسیری آوردند . شامی ها با اهل بیت حسین (ع) کاری کردند که روی ظالم ها عالم سفید شد ». بعد از روضه ، یک گوشه حرم نشست و تا صبح نماز خواند و مناجات کرد . 🔸 نزدیک اذان صبح ، آمد و سراغ یک پاسدار با لباس سبز سپاه را گرفت. ما که ندیده بودیمش . اصرار کردیم که قضیه چیست ؟ گفت : یاد شهید محمد توسلی کرده بودم . خیلی دلم گرفت . به حضرت زینب (س) متوسل شدم . پاسداری را دیدم که آمد و گفت : « فردا روز موعود است . دیگر انتظار تمام شد ». 🌷 فردا حاج احمد عازم لبنان شد و این رفتن دیگر بازگشتی نداشت ،...🕊 📚 یادگاران ، جلد ۹ ؛ کتاب متوسلیان نویسنده : زهرا رجبی متین نشر روایت فتح 🩸💧 🌹 روحــشــون شــاد و یــادشــون گــرامــیــ با ذکر صلوات 🌾 ➳🅹🅾🅸🅽🅸🅽⚘ ³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•‏┄┅³¹³ https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313