شعر موسی و شبان از مولوی (متن کامل )
دید موسی یک شبانی را براه کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهایت کشم شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من ای بیادت هیهی و هیهای من
این نمط بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفرید این زمین و چرخ ازو آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر شدی خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تو راست آفتابی را چنینها کی رواست
گر نبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را
با کی میگویی تو این با عم و خال؟ جسم و حاجت در صفات ذوالجلال؟!
شیر او نوشد که در نشو و نماست چارق او پوشد که او محتاج پاست
گر تو مردی را بخوانی فاطمه گرچه یک جنساند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکنست گرچه خوشخو و حلیم و ساکنست
فاطمه مدحست در حق زنان مرد را گویی بود زخم سنان
دست و پا در حق ما استایش است در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق است والد و مولود را او خالق است
گفت ای موسی دهانم دوختی وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت سر نهاد اندر بیابانی و رفت
📡
☫☫☫☫☫☫☫☟☟☟☟☟☫☫☫☫☫☫☫
https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313