چه کنم؟ یادمان باشد. ما مدیون جوانی هستیم که مادر بیوه خود را تنها در روستایشان رها می کرد و خود را به خط مقدم می رساند تا لازم نباشد زمین بدهد تا زمان بخرد. همان جوان هم می‌دانست که عده‌ای هستند که پتوهایی که مردم مستضعف برای جبهه ارسال می‌کردند را در بازار می‌فروختند و می‌خوردند. هم او می‌دانست که عده‌ای مشغول به مذاکره با مک‌‌فارلین و دوستانش هستند. هم او می‌دانست که عده‌ای به دنبال آن هستند که به بهانۀ درس خواندن از کشور جنگ زده فرار کنند. هم او می‌دانست که همین‌ها با خورجینی از مدرک بازخواهند گشت و با عنوان اقتصاد آزاد، زمین مادرش را از چنگش در می‌اورند و مادرش ناچار خواهد بود در خانه این و آن کار کند تا بتواند با یک شیشه گلاب، قبر فرزندش را بشوید و فاتحه‌ای بخواند. هم او می‌دانست که در همان جنگ هم برخی با تدبیر نابجا ممکن است خونش را ارزان کنند. هم او می‌دانست که جریان‌های قدرت چه می‌کنند. هم او می‌دانست که برخی به دنبال آن هستند که خود را همه بدانند. و هم او هم می‌دانست که گاه دوستانش و حتی استادانش و حتی علما و فضلا از سر صداقت اشتباهات فاحش می‌کنند و برای کشور هزینه می‌افزایند. اما او خود را خادم امام می‌دانست. خادم مردم می‌دانست. خادم اسلام می‌دانست. به این بهانه‌ها نبود که نرود... پس من در انتخابات شرکت می‌کنم. به مردمم التماس می‌کنم که شرکت کنند. خاک پایشان می‌شوم که شرکت کنند. حتی... حتی هر چه... چون من ادامۀ آن جوانم. انشاالله ☘کانال تحلیل های اقتصادی دکتر حمیدرضا مقصودی @hamidrezamaghsoodi