غزلی برای شیخ محمد حسن راستگو که کودکی ما را به معرفت قرآن و حدیث رقم زد:
جای او خالی است بعد از این
مثل وقتی که بود و خالی بود
کودکی روی تخته ی سبزش
پاسخی به چندسوالی بود
راستگوترین زمانه ی ما
دهه ی شصت عاشقانه ی ما
در کنارش چه ساده سر می شد
دل خوش بود اگر ملالی بود
اول کار او به بسم الله
روی تخته نوشته می شد عشق
جدول بشمرید را می گشت
سرِ هر حرف احتمالی بود
ساده بودیم و زندگی یاری
پر طرفدار و بی تکلف بود
درس شیخ جوان سرآغاز ِ
یک مسیر بلند و عالی بود
دفتر کاهی زمانه ی ما
زود بسته شد ولی مانده است
بوی خاطرات آن دوران
و چه دوران بی مثالی بود
◼️
خاله ها آمدند و جیغ و هورا
سوت و کف زد زمانه و دیگر
تخته ی شیخ را نمی دیدیم
گرچه او در همین حوالی بود
محمدعلی کعبی