❇️به پاسدار قطعه ۲۶ ✍دوباره اسمشان سرزبانها افتاد. چرایی اش مهم نیست.وضع، مثل وقتِ بودن شان شده. دشنه هایی که از سر لجاجت ،گاه از پی دنائت و روزی از سر جهالت برای زخم نشاندن به اعتبار او فرو می شد هنوز از تیزی نیفتاده.ضربت اخیر ولی نه نشانی از دنائت دگراندیشانه دارد،نه برندی است از حماقتِ غرب لیسی ؛ نه اثری از جهالت گفتمانی دارد و نه صاحبش زخمی از دیده تا در پی انتقام باشد.. 🔹دشنه جنبانِ امروز فرزند انقلاب است وبه اسم اللهِ القاصم الجبارین قلم می زده در معرکه ی جهاد فرهنگی .زیر نور ماه قد کشیده ولی چشمش ندیده دست دعا و فکر و بصیرت تکیه گاهی را که پشت وپناه فرزندان "حضرت ماه"بوده .چه کُنَد دیگر، ندیده. برای ندیدنش هم بهانه دارد لابد؛میان او و مصباحِ هدایت دست هایی تیره حائل اند .دست هایی که قلم جنباندند در مسخ روح ها.همانها که مصباح را از پشت عدسی چرک و چروک چشمشان می دیدند. 🔸آقازاده حق دارد بصیر را نشناسد .روزهایی که عقبه تئوریک در میدان بارش خمپاره ها،عبا به دوش گرفت و به اسم الله البصیر،در قد وقواره تک تیرانداز میدان ،زهرچشم می گرفت وتیرهای منطقش را در پیشانی جهل و التقاط و نفاق وانحراف می نشاند، افسران امروز جنگ نرم سرگرم قاقی لیلی بودند. روزی که پاسدار قطعه ۲۶،بندهای پوتینش را برای قدم نهاندن در معرکه فرهنگ، محکم می کرد شاید نمی دید بوقچی های هرزه نگاری را که از زخم های شمشیر مصباح، فکر التقاطی و ارتجاعی شان به درد آمده بود و به خود می پیچیدند؛نمی دید که کینه های غده شده در دلشان را با زوزه ی توهین وطعنه تسکین می دادند.چشم آقازاده ،مصباح را از لنز دوربین زرد نویس هایی دیده که بالا تا پایین دکه روزنامه ها را پر کرده بودند و بغض مرید حضرت روح الله از تیترهایشان می چکید.آرزوی بایگانی کردن حضرت امام به دل سیاه این جماعت مانده بود؛ دل،چرکین بودند از اینکه امام مستضعفان هنوز نور می دهد وجان می شود به رگ های مجاهدان؛دستشان که به روح خدا نرسید خاک پاشیدند به مصباح انقلابی ها. ⬅️اما به تو! افسری که قرار بود در جنگ نرم قلم از نیام معرفت بکشی و پاسدار میراث خمینی باشی،که قرار بود جوهر نوشته هایت عطر شود و بنشیند به خاکهای قطعه ی ۲۶؛ 🛑نشانی مصباح را بپرس؛ نه از جی پی اس از کارافتاده ی آنها که زخم خورده ی مصباح اند.خوب نگاه کنی رد را حوالی حاج عمران می یابی. معراجگاه مصطفی ردانی پور در والفجر ۲.از فرمانده جاویدالاثر ۲۵ ساله لشکر امام حسین بخواه؛ شاید زبان قدسی اش را بگشاید و بگوید از آن روز که گرد جهاد از تنش تکاند وبرای زیارت بانوی کرامت خودش را رساند به قم؛ دوباره برگشت به موسسه ؛همان جایی که امروز مورد لعن و نفرین توست؛ در راه پله ها ایستاده بود که چشمش استاد را دید ؛ تا مصطفی سلام کرد ودست داد، مدیر موسسه،بصیری که در مناظرات آن روزها،منطقش مسمومیت فکرهای التقاطی را منکوب کرده بود یکدفعه خم شد و دست مصطفی را بوسید.دست شاگرد را. 👈پاسدار قطعه ۲۶! خیره شو به تواضعی که چشم مصطفی را هم خیره کرده بود. نشان استاد را از شاگرد شهیدش بگیر.از عبدالله میثمی ؛اینان مریدان امام اند؛ امید که از ورای یک عالم، نور دست برآرنند و فرزند شهید را یک راست برسانند به قلبی که آرزوی نشسته بر دل دریایی اش را با زمینی ها در میان گذاشته بود: _"اگر در قیامت، من(آیت الله مصباح) را به عنوان نوکر آقای ردانی‌پور در محشر حاضر کنند و بگویند به صدقه سر آقای ردانی‌پور تو را آمرزیده‌ایم، افتخار می‌کنم." @hamiyane_enghelab