بسم الله
چیبها
چند وقتی بود زایمان کرده بود، باید احوالش را می پرسیدم، حرف از حرف شد. تا گفتم: واکسن زدی؟
گفت:_بله.
گفتم:_بچهها چی!
خب همانطور که میدانید مادرها خیلی مهربانند. قبل از اینکه سوزنی در پای بچه شان فرو برود یا حتیتر دردشان میگیرد از تصور اینکه ممکن است یک وقتی یک جایی حتی اگرآنها اصلا در این دنیا نباشند، کودک فعلیشان اگرچه آن موقع جوانی شده باشد و چه بسا مادری، بلایی، برسرش بیاید.
جوابش غافلگیرم کرد و خجالت زده. گفتم: کمی می ترسم برای بچهام. خودم سه دوز را میزنم اما فرزندم...
وقتی جواب او را شنیدم، به خودم شک کردم. فهمیدم دعاهایم از سر صدق نبوده. فهمیدم مثل بیشتر مواقع فقط دعایی از سر جوزدگی کردهام. وقتی گفت:_آنها هم چیزی شان نمیشود و اصلا که بشود. مثلا چه؟ میمیرند؟ خب اگر برای اقتدار کشورم، برای اطاعت از رهبرم، برای انجام وظیفهام حتی در قبال علم و وطن، این فداکاری لازم است چرا که نه؟
خواننده میداند که من هم اصلا نه قائل به آب مقطربودنهای واکسن رهبر هستم نه قائل به فریب ایشان.
نه اینکه دانشمندان ما دروغ میگویند یا مردم راقربانی آدمکشهای یهود میکنند.
اما مادرانگیم داشت از خاطرم میبرد که بارها خودم از صمیم قلب خواستهام شهادت تک پسرم را و همینطور دخترهایم را.
یادم رفته بود جهاد هرروز شکلی دارد و فتنه مثل یک دیو جنی پلید، هرروز در قامت جدیدی حاضر میشود.
یادم رفته بود شعار جانم فدای رهبر را چقدر گفتهام و حتی اینکه وقتی رهبر سخن میگوید، همین خودِ منِ عاصیِ مادر، به سینه کوباندهام واز عمق وجود گفتهام: جانم فدایت آقا. الهی که از عمرم کاسته شود و برعمرت افزوده و الهی که تمام فرزندانم برای دین و برای تو، فداشوند.
و نهایتا احوالپرسی دوستانهام با این فرشتهی زمینی، حداقل دست آوردش شد اینکه حالا در مشهد الرضا، روی دامن مبارک آقای رئوف سه فرزندم را بردهام.
بازوهایشان را بالا داده، ام و باهم واکسن زدهایم به نیت قربه الی الله.
و حالا که یک روزی میگذرد نه خبری از چیپ درونمان است.
نه تمایلی به همجنس داریم😤،
نه تبدیل به خوک شدهایم 😁و
نه غلظتی حس میکنیم😂
همه چیز آرام است و خاک بر دهان دروغ بافان!
#واکسن
#چیپ
#توطئه
@zedbanoo