هدایت شده از فتح قلم🖋
❇️باز بوی خون دختری در گرداب اندیشه ای که دوزخیان نوشته اند، غرق می شود.در خیالش خوشبختی حوالی کژستان است. روزی در مسیر پیمودن آن خوشبختی خیالی، به مرشدان برمی خورد وبرای شدنی تازه،به کردار نیک فرا خوانده می شود. از قضا نه در پستو؛که جلوی چشم آدم ها.اما فلک، امانش نمی دهد وفرشته ی مرگ را برای رساندنش به جاده ی ابدیت صدا می زند. غم، تازه آغاز می شود. بوی پیکری بی جان،به مشام خون آشامان می رسد. در شهر خون آشام ها،تابلویی است به نقش ونگاری عجیب؛ ⬅️(جنبش به خون احتیاج دارد) ساکنان شهر سرمست از بوی خون خودشان را می رسانند به پیکر بی جان. در خیال شان برای گشودن درهای جهنم،یک جرعه از خون دختر کُرد،کافی است. دستشان را زیر خونش می برند و به سرو رو می کشند تا ابلیس را به سوی خود فرا خوانند. نه گفتارشان نیک است و نه کردار و پندارشان اما لباسی از ریا می پوشند و در شهرها به اسم نیک‌گفتاران و نیک کرداران برای تن بی جان دختر، مرثیه سرایی می کنند تا با اغوای ساکنان شهر، در فرصت بی خبری مردمان، گوشه ای دنج جرعه ای خون بنوشند. خون آشام ها،هواداران بدپنداری و بدکرداری اند، زود باید پوستین ریاکاری شان را درید. 📣در جهاد تبیین یاری مان کنید. لطفا برای دیگران ارسال کنید. 🔹فتح قلم🔹 @fatheGhalam