هدایت شده از نوجوان امروزی
مرحوم آقا نجفی قوچانی: 🔹... داخل حرم شدم یک ساعتی زیارت نمودم بیرون شدم رفتم به زیارت ابی الفضل و از آنجا بیرون شدم ثانیاً آمدم به صحن سیدالشهداء، همانطور به گوشه ای سر پا ایستاده بودم که بعضی از رفقا را ملاقات نمایم و ساعت دو به غروب بود. 🔸 در آن بین صدای ساعتی که در سر صحن سیدالشهداء بود از نمره ساعت کوچک صحن نو مشهد مقدس بود بلند شد، وقتی که خوب گوش به صدای زیر او نمودم تا ده مرتبه اش تمام شد دیدم به طور فصیح میگوید هل من ناصر ... هل من ناصر... هل من ناصر ... هل من ناصر... قشعريره در بدن ما حادث شده گوش را تیز نموده که از کجا جوابی میرسد یا نه و چشمها پر اشک شد که جواب دهی پیدا نشد که یک مرتبه از صحن ابي الفضل صدای ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید: لبیک... لبیک... لبیک... لبیک... تا ده مرتبه او هم تمام شد اشکهای خود را پاک کرده گفتم: های بگردم وفاداریت را! باز تویی که جواب دادی، خوشحال شدم که هنوز ناصر هست و از خوشحالی باز اشکها بیرون شد. سیاحت شرق، ص۲۴۷ 🇮🇷ما را👇👇🏻به دیگر نوجوانان و جوانان معرفی کنید! 🇮🇷 https://eitaa.com/nojavaneemroozi