💔 دشمنش هم نذر او می کند 💔 می گويد : در اثر دملی که درآورده بود آن چنان شد که نزدیک به مرگ رسید . كسى هم جرأت نمي كرد چرک و خونش را به وسيلۀ آهنى  بیرون بیاورد . مادر متوكل كرد : كه اگر فرزندش پیدا کند ،  از مال شخصى خودش مقدار زيادى به عليه السّلام بدهد. ( وزیر و نویسنده متوکل ) به متوكل گفت: ای کاش کسی را نزد این مرد [ امام هادی علیه السلام ] می فرستادی و راه درمان را از او می خواستی ، زیرا او راه معالجه ای که سبب نجات تو شود را می داند . متوكل گفت : کسی را بفرستيد تا از او بپرسد . شخصی رفت و جريان را به حضرت عرض كرد ، حضرت فرمود : مقدارى پشگلِ آویزان شده به پشم دنبه ی گوسفند را بگیرند و با گلاب خمیر كنند و روى دمل و زخم بگذارند . شخص برگشت و جريان را گفت. اطرافيان متوكل از اين دستور خنديدند و حضرت را کردند . فتح بن خاقان گفت : قسم به خدا که او به آنچه می گوید داناتر است . سپس آن را آماده کردند و بر روی دمل گذاشتند . کمی بعد متوكل خوابش برد و آرام گرفت ، سپس زخم سرباز کرد و هر چه درآن بود بیرون آمد . به مادر متوكل مژده دادند كه متوكل حالش خوب شده . او هم ده هزار دينار از ملك خود را براى حضرت فرستاد و مُهر خود بر کیسه آن زد . پس از اينكه متوكل خوب شد و چند روز گذشت ، شخصی به نام از حضرت هادى عليه السّلام نزد متوكل كرد و گفت : افرادی برای امام هادی پول و اسلحه می فرستند . متوكل به که دربان او بود گفت : شبانه به طور ناگهانی بر او حمله کن و آنچه مال و سلاح نزد او می بینی بردار و نزد من بیاور . ابراهيم می گويد : سعيد که دربان بود به من گفت : من شبانه به خانه حضرت هجوم بردم و با نردبانى که همراه داشتم به پشت بام رفتم ، سپس چند پله پایین آمادم ، و در اثر تاریکی نمی دانستم چگونه باید به خانه وارد شوم ، ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود : « يَا سَعِيدُ ! مَكَانَكَ حَتَّى يَأْتُوكَ بِشَمْعَةٍ ...  اى سعيد ! همان جا توقف كن تا برايت شمع بياورند ! » برايم شمعى آوردند و من داخل حياط‍‌ شدم . حضرت را دیدم که لباس و کلاهی پشمی در بر دارد و جانمازی حصیری در برابر اوست . فرمود : اتاق ها در اختیار تو . من اتاق ها را بازرسی کردم و چیزی پیدا نکردم . فقط در اتاق خود حضرت ، کیسه پُر از پول مادر متوکل را دیدم که مهر او به آن خورده بود . امام هادى علیه السلام بار ديگر فرمود : مکان نماز مرا هم بررسی کن . وقتی سجاده را بلند کردم شمشیری ساده و در غلاف را دیدم . آن ها را برداشتم و نزد متوکل بردم . هنگامى كه چشم متوكل بر مهر مادرش افتاد ، فوراً دستور داد تا مادرش را آوردند . از مادرش جریان را پرسید . مادرش گفت : من نذر كرده بودم اگر این مریضی تو خوب شود ،  ده هزار دينار از مال خود را به او بدهم و الان به عهد خود وفا كرده‌ام و اين اموال را نزد وى فرستاده‌ام و او هنوز به آنها دست نزده است. متوكل دستور داد سر كيسه را باز كردند چهار صد دينار هم خودش به آن اضافه کرد و دستور داد تا آن کیسه پول و شمشیر را برای حضرت برگردانند . دربان می گوید : همه را نزد حضرت بردم و عرض کردم : آقای من !  چنین رفتارهایی بر من گران و ناگوار است . حضرت فرمود : « وَ سَيَعْلَمُ‌ اَلَّذِينَ‌ ظَلَمُوا أَيَّ‌ مُنْقَلَبٍ‌ يَنْقَلِبُونَ‌ * آنها که ستم کردند به زودی خواهند فهمید که بازگشتشان به کجاست! » . *سوره شعراء ، آیه ۲۲۷ 🗂منبع : کافی ، ج ۱ ، ص ۴۹۹