📝راننده بسیجی 🖊ناهار کتلت و خیارشور بود مشغول خوردن ناهار شدیم. راننده بسیجی که با ما بود کمی خجالت می‌کشید. برادر موحددوست جایی برای او باز کرد. بسیجی کنارش نشست و مشغول غذا🥘 خوردن شد. 🌷یک خیارشور برداشت، خیارشور بزرگ و آبکی بود، آمد آن را از وسط نصف کند تمام آب آن پاشید به صورت شهید موحددوست.😅 🌷 موحددوست متوجه شد که او خیلی خجالت کشیده است اصلاً هیچ اعتنایی نکرد و صورتش را پاک کرد. 🌷بسیجی به صورت حاج علی نگاهی کرد ولی حاج علی برای این‌که بسیجی خجالت نکشد سرش را پایین انداخت و بنا کرد به غذا خوردن و برادر بسیجی هم آرامش پیدا کرد و به غذا خوردن ادامه داد. ☺️ 🕊سردارشهید علی موحددوست ✍ راوی: غلامرضا کریمی . . . . 🌟اینجا‌منزلگاه‌عشق‌است👇 🆔@hamrazm_mag