پیش بینی پهلوان بی مزار اوایل جنگ ... در ارتفاعات گیلان غرب بر فراز یکی از تپه‌های مشرف به مرز قرار گرفتیم ، پاسگاه مرزی دست عراقی‌ها بود و براحتی در جاده‌های اطراف آن تردد می‌کردند. ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و بهمراه بچه‌ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد با حسرت ... به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می‌ کردم و گفتم : ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقیها راحت تردد می‌کنند، بعد گفتم : یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن ! ابراهیم که با نگاهش دوردست‌ ها را می‌ دید لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی میآد کـه از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می‌کنند! در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو می‌دونید؟ یکی از بچه‌ها گفت: مـرز خســـروی 📚 کتاب سلام بر ابراهیم ص۱۲۷ @hamsaranekhoob