❤️🍃❤️ - تو حواست باشه تا من بیام ... نذاری سرت کلاه بذارنا ... و از جمع جدا شد و همانطور که شلوار رنگ و رو رفته اش را بالا می کشید، به سمت خواهرش دوید ... حریر ابروهایش را از هم باز کرد و ازپشت پلک های پر مژه اش گفت: -باز که تو کوچه ای... حسام دندان قروچه ای کرد و با حرص گفت: - دلم می خواد ... گور باباش کرده ... اگه یه بار دیگه چغولی کنه ... حریر انگشت روی بینی اش گذاشت و گفت: -هیش... می خوای مثل پریشب بابارو به جونمون بندازه ... @hamsardarry 💕💕💕