👇 -آخه نکنه تلافیه علی رضا رو ... -نه نترس دیشب علیرضا پیغام داده ... رنگ از رویش پرید ... چرا بی اختیار بند دلش پاره شده ... قلبش هری فرو ریخت ... این چه حالی بود؟! منتظر به پدر ش نگاه دوخت ... -از آقایی این پسر هر چی بگم کم گفتم... با زری حرف زده ... گفته اشتباه کرده و دیگه چشمش دنبال تو نیست... به زری گفته عمه اگه بشنوم به خاطر من حریر و رو اذیت کردی دیگه نگات هم نمی کنم.. زری مثل توپ پر بود اما نمی دونم علیرضا چی بهش گفته بود که آروم شد... برای لحظاتی نفس در سینه ی حریر بند آمد ... خود را مدیون علیرضا می دید ... خوب افسار زری را کشیده بود وگرنه که زری با آن زبان پر از نیش و کنایه امروز آبرویش را می برد... @hamsardarry 💕💕💕