🍃🍃 📌داستان امشب 🍃🌺 روزے حضرت عیسے (ع) از صحرایے مے گذشت. در راه به عبادت گاهے رسید ڪه عابدے در آنجا زندگے مے ڪرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانے ڪه به ڪارهاے زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتے چشمش به حضرت عیسے (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از ڪردار زشت خویش شرمنده ام. اڪنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش ڪند، چه ڪنم؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند ڪرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه ڪار محشور نڪن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحے فرمود ڪه به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب ڪردیم و تو را با این جوان محشور نمے ڪنیم، چرا ڪه او به دلیل توبه و پشیمانے اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و تڪبرت ، اهل دوزخ! 🍃🍃🍃.